تا حالا دقت کردین به آب ه شیری که آبش یه مدتی قطع شده بوده در میاد؟ دیدن اولش مقطع ه، تیکه تیکه میاد، انگار لوله ها هوا کشیدن؟ دیدن چند دقیقه اول آب شفاف نیست و رسوبهای لوله ها رو با خودش میاره؟ خوب جریان وبلاگ نوشتن من هم داستانه همون لوله ست. یه مدت بسیار طولانی چیزی ننوشتم، سی سال این جریان قطع بوده؛ همه چی رو هم تلنبار شده، رسوب کرده. نتیجه اخلاقی قضیه اینه که اینشالا ما هم از این یبوست نوشتاری درمیام و دچار سیالیت ذهنی میشم یه روزی.
اما در این مدت 4-5 روزه که چیزی ننوشتم چندینتا ایده نوشتاری داشتم. اولیش از دومین گردگیری گونه نوشتار خانم شین الهام گرفته شده بود. میخواستم بنویسم که خواهرجان من متوجه شدم تو از همه آدمهایی که میشناسنم کار با ارزشمندتری میکنم. البته از آقای ب باید خواهش کنیم مفاهیم نظری ما رو چک کنن ولی از نظر علمی کار یعنی نیرویی مصرف بشه که باعث تغیر یا حرکتی بشه. میخواستم بگم وقتی نوشته هاتو و مخصوصا اونهایی که در مورد هوشهای مختلفاّ رو میخونم، یا وقتی برای من (یا بقیه) کامنت میذاری و تجربیهها و دست اوردهای خودتو در میون میذاری، یه چیزی تو وجود من تغییر میکنه، یه چیری باعث میشه من زندگی رو بهتر ببینم. از خوندن تمام هوشهایی که نوشتی لذت برم و آگاه تر شدم. من اصولا نظریه های زیاد میدم و یکیش اینه که به نظر من، کاری که باعث تغییر قشری از جامعه در جهت بهتری بشه اون هم بدون چشم داشت مالی جزه با ارزش ترین "کار"هاست. در ضمن اگه آدم فقط یه کاری رو بلد باشه و در تمام عمرش فقط و فقط همون کارو انجام بده هنری نکرده؛ حالا اون کار میتونه معماری باشه یا مهندسی کامپیوتر یا هر چیزی. این هم صد البته یکی دیگه از نظریه های ماست. شجاع کسی که از ناحیهء امن تجربه ها و دانسته هاش بگذره و چیزهای جدید رو تجربه کنه!.... نتونستم جلوی خودمو بگیرم و جواب همکاران پر نخوتی رو که در مورد کار ازت میپرسن رو ندم.
اوووپسس...انگار این پست هم داره جدی میشه. مطلب دیگه که میخواستم بنویسم در مورده این بود که شدیدا احساس میکنم ضمیر ناخوداگاه ام وقتی خوابم وبلاگ میخونه یا با ضمیر ناخوداگاه دوستان وبلاگی ارتباط داره. مثلا همین چند روز پیشها و در راستای دعوت به بازی ترانه ها، یاد شعرهای سهراب افتادم و یاد ترم اول و جریان همکلاسیمون "نکنت". روز بعدش دیدم شین جان درمورد همین خاطره نوشته. آخه اگه این تله پاتی نیست پس چیه؟؟ اها راستی من شعر سهراب "من دلم میگرد.." رو نوشته بوده رو مقوام و اونم نوشته بود : "قربان دل گرفته ات بهاره جان". اون روز جلومو گرفتین مگر نه خون و خونریزی راه افتاده بود. عجب دورانی داشتیم ما. راستی آخرین باری که ایران بودم شنیدم "نکبت" اسیستان ه یکی از آتلیه های معماری ه.
یا همین خواهر مرجان خودمون که یه شب رفتم خونشون همون سالهای اول و برام کدو با پنیر درست کرد و من از اون روز عاشق مزه کدو شدم. وقتی پست "لحظه های خوب ماندنی" شو خوندم کلی متعجب شدم چون ذهن من هم در دو روز گذشتش دقیقا (و تحقیقا) درگیر همین موضوع بود. اگه اسم این دل به دل راه داره نیست پس چیه؟؟ ما در همین راستا یه سوال داریم. چطوری که بوسه اول با بقیه بوسه ها فرق داره؟ آیا میشه که حس بوسه اول یا اولین تماس تکرار بشه یا نه؟ یا اینکه باید یاد بگریم که هر مرحله خصوصیات خودشو داره؟
دو تا سوال دیگه هم دارم:
اینکه به نظر شما یبوست نوشتاری چطور بر طرف میشه؟ به عبارت دیگه چه چیزی در عالم نوشتاری مثل گلابی و پر هلو اثر میکنه؟
دومنش شماهایی که مثل من در سال اژدها (1976) به دنیا اومدین، در خودتون خصوصیات اژدهایی دارین؟ من که خیلی خصوصیات آژدهایی اون هم از مدل آتیش دارش در خودم پیدا میکنم.
دیگه اینکه افسون جان مرسی که زنگ زدی و اینجا رو میخونی. دوست جونهایی که میاین اینجا رو میخونین و کامنت محبت آمیز و تهدید انگیز میذارین (نیشخند) مرسی از حضورتون.
نکته محیط زیستی: میدونستین به ازای هر 5 دقیقه ای که زیر دوش آب گرم میاستیم 3-4 کیلوگرم، بله کیلوگرم، دی اکسید کربن تولید میکنیم؟
پ.ن.:شین جان این دفعه نمره املام چنده؟