Lilypie Second Birthday tickers

Lilypie Second Birthday tickers

Thursday, October 30, 2008

دگرگونی از نوع زنجبیلی

گفته بودم که یه جورایی عوض شدم یا نه؟

مثلا تا همین یکی دوسال پیش تحمل هیچ چیزی که از کنار زنجبیل هم رد شده بود رو نداشتم. بهاره ورژن 2008 اما عاشق زنجبیل ه. انگار یه جورایی بوی زنجبیل تمام حسهای زنونه درونمو بیدار میکنه. هفته ای یه بار غذای هندی و یکبار هم غذای چینی/ تای میپزم و تا جا داره توش زنجبیل می ریزم. اونقدر که آقای هم خونه معتقده که دست پختهای تند و تیز و زنجبیلی م تمام سینوسها و مجاری تنفسیش و باز میکنه.

انگار که بوی زنخبیل روحمو تسکین میده. جدی چقدرعوض شدم تازه گی ها!

Wednesday, October 29, 2008

سردرگمی از نوع پروژه ای

می ترسم ، فکر میکنم زیر پام خالی شده.

حال و هوای 6-7 سال پیش رو دارم. اون موقع هم قرار بود تزم و تموم کنم و بیام این ولایت جدید. باید سعی میکردم هرچه زود تر جمعش میکردم. سریک سال باید میرفتم که برای کار اقامتم مشکلی پیش نیاد، دوران درناکی بود. یه طرح هولهولکی داشتم که هروقت نگاش میکردم حالم بد میشد. کلافه بودم. نمی دونستم چه چیزی باید برام مهم باشه. تمام کردن سریع یا تجربه ای که ارضا کننده باشه؛ که باعث رشدم بشه؛ که به دورانی از زندگیم که در دانشکده معماری گذروندم معنی بده و احساس از غنی بودن بهم بده. بعد از یک عالمه سر درگمی گزینه دوم رو انتخاب کردم. پروژم دو سال و نیم طول کشید، تو او مدت با آقای شوهر آشنا شدم و رابطمون تو این دوران شکل گرفت. تجربه بی نظیر مربی بودن رو داشتم و نهایتا هم نتجه نهایی ارضا کننده بود و رو مسیر زندگیم تاثیر قابل توجهی داشت.

این روزها هم در گیر یه پروؤه نهایی دیگم. نمی دونم چی کار کنم. میشه سریع تمومش کرد و این فصل زندگی مو بست. اما این دلم راضی نمی شه. اون چیزی که دلم رو راضی میکنه سخته , نا معلومه و وقت گیر. این دو ماهه دنبال جواب سریع ه بودم اما دلم راه نمی آد. هی بهونه میگیره، غر میزنه و وجودمو پر میکنه ازحس های ناخوشایند.

می خوام این بار هم به حرف دلم گوش بدم. میترسم اما....