Lilypie Second Birthday tickers

Lilypie Second Birthday tickers

Friday, March 28, 2008

Now everything is getting Greener


Recently I am getting 1-2 e-mails a day for some kind of conference announcement on Green something. I got one for Green by Design 08 today, checking the program scared me off. CEOs and managers of some big corporation are giving a talk on how to be Green. I am concerned; concerned about the speed that market is Green-washing everything. This time even environmentally conscious consumers will be fooled with fake promises. This concerns me… this will delay the society's realization that the high consumption pattern is what is threatening us and not the kind and level of their Greeness. Are we killing ourselves softly?

Thursday, March 20, 2008

Tuesday, March 18, 2008

به مبارکی سال نو



گفتم بیام یه پست آخر سال بذارم که وبلاگم سال جدید رو با اون پست قبلی شروع نکنه!
این سفره پارساله ،سفره هفت سین امسال رو هنوز نداختم، اما تو برنامه فردامه. امسال عید ایستر هم سه روز بعد از سال نوی ماست و به همین منظور قراره یه جین تخم مرغ رنگ کنیم.

دوست جونها؛ سال نوتون مبارک؛ با آرزوی بهترینها برای همتون و به امید اینکه تو سال جدبد جورشه و یه ور دنیا دور هم جمع شین. لطفا به جای من هم ماهی سفید بخورید و اگه گذرتون به زاینده رود افتاد این فروردین جای من روهم خالی کنید.
این هم آرزوی ما برای سال نو

Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...

Imagine there's no countries
It isn't hard to do
Nothing to kill or die for
And no religion too
Imagine all the people
Living life in peace...


You may say I'm a dreamer
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will be as one

Imagine no possessions
I wonder if you can
No need for greed or hunger
A brotherhood of man
Imagine all the people
Sharing all the world...

You may say I'm a dreamer
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will live as one

Imagine by JOHN LENNON



Sunday, March 09, 2008

تک‌گویی واژن‌ها از بلوط

این چند ماه آخر تحصیلات سرپیری من رو هم باهام تحمل کنین تا ما فارق شیم.
اومدم بگم نمیدونم بلوط یا رادیو زمانه خوان هستین یا نه اما این "تکگویی واژنها" نوشته بلوط از دست ندین.

بهاره غایب
..

Thursday, March 06, 2008

My mind's Rambles

Mana wrote an inspiring comment for me, to write what I wish to, and I decided to do so.

Part one: On Being a House-wife

I am puzzled about life with just thinking of the time I typically invest each week in doing laundry. I am thinking of what Sohrab wrote about life: “Life may be washing a plate in a river….” But life is defiantly not doing two loads of laundry every week in a laundry room. The problem is that I have this weird mental barrier and judge all I do with my productivity criteria. Somehow washing dishes and doing laundry doesn’t fit in my productivity framework. I may be spoiled….my mom made me spoiled doing all the dishes and laundry while I was growing up and now when it is the time for me to do my housewife work it just doesn’t satisfy me.

So I don’t know if my reluctancy to do laundry is a philosophical problem or just stemmed from being lazy!

Monday, March 03, 2008

Thanks Mr. Brown

I am pissed off right now! I am reading an article on eradicating poverty and my dearest Lester Brown - after explaining the relationship between population growth and poverty- uses Iran as a successful example of stabilizing population after 1980s. He explains the family planning programs in Iran but what makes me unhappy is how he concludes this part of his argument. He writes: "If a country like Iran, with a strong tradition of Islamic fundamentalism, can move quickly toward population stability, other countries can too." (Plan B2.0, 2006)
I have problem with that 'Strong tradition' part. I thought we had all kinds of traditions for 2500 years before Isalam and after that I can't remember being fundamentalist until very recently. ouawhhhhhhhhhhhhh!!
Anyway, I am again fired off for a non-important issue.

I will be back soon to answer all the comments and write more!

Saturday, March 01, 2008

همه چی و هیچ چی

تا حالا دقت کردین به آب ه شیری که آبش یه مدتی قطع شده بوده در میاد؟ دیدن اولش مقطع ه، تیکه تیکه میاد، انگار لوله ها هوا کشیدن؟ دیدن چند دقیقه اول آب شفاف نیست و رسوبهای لوله ها رو با خودش میاره؟ خوب جریان وبلاگ نوشتن من هم داستانه همون لوله ست. یه مدت بسیار طولانی چیزی ننوشتم، سی سال این جریان قطع بوده؛ همه چی رو هم تلنبار شده، رسوب کرده. نتیجه اخلاقی قضیه اینه که اینشالا ما هم از این یبوست نوشتاری درمیام و دچار سیالیت ذهنی میشم یه روزی.

اما در این مدت 4-5 روزه که چیزی ننوشتم چندینتا ایده نوشتاری داشتم. اولیش از دومین گردگیری گونه نوشتار خانم شین الهام گرفته شده بود. میخواستم بنویسم که خواهرجان من متوجه شدم تو از همه آدمهایی که میشناسنم کار با ارزشمندتری میکنم. البته از آقای ب باید خواهش کنیم مفاهیم نظری ما رو چک کنن ولی از نظر علمی کار یعنی نیرویی مصرف بشه که باعث تغیر یا حرکتی بشه. میخواستم بگم وقتی نوشته هاتو و مخصوصا اونهایی که در مورد هوشهای مختلفاّ رو میخونم، یا وقتی برای من (یا بقیه) کامنت میذاری و تجربیهها و دست اوردهای خودتو در میون میذاری، یه چیزی تو وجود من تغییر میکنه، یه چیری باعث میشه من زندگی رو بهتر ببینم. از خوندن تمام هوشهایی که نوشتی لذت برم و آگاه تر شدم. من اصولا نظریه های زیاد میدم و یکیش اینه که به نظر من، کاری که باعث تغییر قشری از جامعه در جهت بهتری بشه اون هم بدون چشم داشت مالی جزه با ارزش ترین "کار"هاست. در ضمن اگه آدم فقط یه کاری رو بلد باشه و در تمام عمرش فقط و فقط همون کارو انجام بده هنری نکرده؛ حالا اون کار میتونه معماری باشه یا مهندسی کامپیوتر یا هر چیزی. این هم صد البته یکی دیگه از نظریه های ماست. شجاع کسی که از ناحیهء امن تجربه ها و دانسته هاش بگذره و چیزهای جدید رو تجربه کنه!.... نتونستم جلوی خودمو بگیرم و جواب همکاران پر نخوتی رو که در مورد کار ازت میپرسن رو ندم.

اوووپسس...انگار این پست هم داره جدی میشه. مطلب دیگه که میخواستم بنویسم در مورده این بود که شدیدا احساس میکنم ضمیر ناخوداگاه ام وقتی خوابم وبلاگ میخونه یا با ضمیر ناخوداگاه دوستان وبلاگی ارتباط داره. مثلا همین چند روز پیشها و در راستای دعوت به بازی ترانه ها، یاد شعرهای سهراب افتادم و یاد ترم اول و جریان همکلاسیمون "نکنت". روز بعدش دیدم شین جان درمورد همین خاطره نوشته. آخه اگه این تله پاتی نیست پس چیه؟؟ اها راستی من شعر سهراب "من دلم میگرد.." رو نوشته بوده رو مقوام و اونم نوشته بود : "قربان دل گرفته ات بهاره جان". اون روز جلومو گرفتین مگر نه خون و خونریزی راه افتاده بود. عجب دورانی داشتیم ما. راستی آخرین باری که ایران بودم شنیدم "نکبت" اسیستان ه یکی از آتلیه های معماری ه.

یا همین خواهر مرجان خودمون که یه شب رفتم خونشون همون سالهای اول و برام کدو با پنیر درست کرد و من از اون روز عاشق مزه کدو شدم. وقتی پست "لحظه های خوب ماندنی" شو خوندم کلی متعجب شدم چون ذهن من هم در دو روز گذشتش دقیقا (و تحقیقا) درگیر همین موضوع بود. اگه اسم این دل به دل راه داره نیست پس چیه؟؟ ما در همین راستا یه سوال داریم. چطوری که بوسه اول با بقیه بوسه ها فرق داره؟ آیا میشه که حس بوسه اول یا اولین تماس تکرار بشه یا نه؟ یا اینکه باید یاد بگریم که هر مرحله خصوصیات خودشو داره؟

دو تا سوال دیگه هم دارم:

اینکه به نظر شما یبوست نوشتاری چطور بر طرف میشه؟ به عبارت دیگه چه چیزی در عالم نوشتاری مثل گلابی و پر هلو اثر میکنه؟

دومنش شماهایی که مثل من در سال اژدها (1976) به دنیا اومدین، در خودتون خصوصیات اژدهایی دارین؟ من که خیلی خصوصیات آژدهایی اون هم از مدل آتیش دارش در خودم پیدا میکنم.

دیگه اینکه افسون جان مرسی که زنگ زدی و اینجا رو میخونی. دوست جونهایی که میاین اینجا رو میخونین و کامنت محبت آمیز و تهدید انگیز میذارین (نیشخند) مرسی از حضورتون.

نکته محیط زیستی: میدونستین به ازای هر 5 دقیقه ای که زیر دوش آب گرم میاستیم 3-4 کیلوگرم، بله کیلوگرم، دی اکسید کربن تولید میکنیم؟

پ.ن.:شین جان این دفعه نمره املام چنده؟