Lilypie Second Birthday tickers

Lilypie Second Birthday tickers

Tuesday, September 22, 2009

تجربه زایمان از نو ع بهاره ایش -قسمت اول

تجربه زایمان تجربه به یاد ماندنی و منحصر به فردی بود. تو دوران حاملگی خیلی نگران تجربه زایمان و اینکه از عهده ش برمیام بودم. ترس از اینکه انرژی و قدرت کافی برای بیرون آوردن بچه رو نداشته باشم. یه جورهایی هم نگران بودم که تو پوزیشن زایمان چطور قرار معذب نباشم و رو بیرون دادن بچه تمرکز کنم (از نظر شرم و حیا و این حرفها).

و این هم آنچه بر من گذشت.

تو آخرین ویزت دکترم جناب دکتر اعلام کردند که بچه حسابی پایین ه و من هم یک سانت دایلیت شدم (این دایلیت معادل فارسیش چیه؟) و چون دکتر جون هفته بعد و به عبارتی 4 روز بعد از روزی که به عنوان روز زایمان براورد شده بود میرفت مسافرت پیشنهاد کرد که اگه تا روز براورد شده ،که دوشنبه بود، فارق نشده بودم برم بیمارستان تا اندیوسم کنه. (شرمنده اخلاق ورزشی تون معادل فارسی ایندیوس چیه؟) ما هم که کلا خیلی طبیعت گرا و این حرفها هستیم و با مداخله علمی، پزشکی، شیمیایی کلا مشکل داریم ؛ گفتیم دکتر جان ما در این 3 روز مونده تمام کارهایی که باعث شروع زایمان میشه رو انجام می دیم. در چند روز مونده ما روی توپ ورزش مون هی نشستیم و بانس زدیم، رفتیم راه رفتیم و .... (این .... رو چون نمیدونم بچه زیر 18 سال اینجا رو میخونه یا نه مجبور شدم سانسور کنم ). خلاصه شب یک شنبه 10 دقیقه قبل از سرو کردن شام، در حالی که مادر شوهر غذای هلندی مورد علاقه منو و پودینگ شکلات درست کرده بود، کیسه آب این جانب پاره شد. از اونجا که میدونستم نباید نزدیک زایمان غذا خورد با شکم گرسنه رفتیم بیمارستان. (هنوز که هنوزه من حسرت اون شام رو میخورم مخصوصا که تا 24 ساعت بعد اجازه نداشتم چیزی بخورم).
رفتن به بیمارستان همان و بستری شدن همان. از اونجایی که من هنوز دردم شروع نشده بود گفتن تا صبح صبر میکنیم و اگه تا اون موقع وارد پروسه زایمان نشده بودم باید ایندیوس بشم. از اونجایی مه بعد از پاره شدن کیسه آب احتمال عفونت هست تا 24 ساعت بعد باید بچه به دنیا بیاد. فردا صبح هم شد و من دردم شروع نشده بود. خلاصه اینکه ما رو از ساعت 6 صبح وصل کردن به داروی درد (اسمش همینه دیگه؟). تا ساعت 12 مرتبا میزان دوا رو زیاد میکردن و من همچنان دردم شروع نشده بود. تا اینکه حدودهای 12 و نیم دردم گفت. و اما درد. اینجا در خارج ما اکثر زایمانهای طبیعی با بی حسی یا همون اپیدورال ه. یعنی اگه نخوای اپیدورال رو تو بیمارستان براشون عجیبه. مگر اینکه سرت بوی قرمه سبزی بده و بخواهی بدون مداخله شیمیایی و کاملا طبیعی بچه ت به دنیا بیاد. از اونجا که احتمالا حدس زدید و من هم سرم بوی
قرمه سبزی میده، می خوستم تا اونجا که میشه درد رو تحمل کنم و اگه دیگه نشد از بی حسی استفاده کنم.
تا اینجا شو داشته باشین تا من برم بچمو شیر بدم. .
.

2 comments:

نونوش said...

تولد اين نازنين پسر مبارك يك

دوما دايليت همان باز شدن دهانه رحم هست و اينديوس هم ميشه آمپول فشار اگر اشتباه نكنم

و من جقدر مشتاقم اين بقيشو تعريف كني كه دلم ضعف كرد

Anonymous said...

سلام بهاره جان
تولد گل پسرت مبارک
من هم دوست دارم بقیه ش رو بخونم
شکر خدا به خوبی گذشته.
راستی پسرت 4 آگست دنیا اومد؟ مثل دختر من؟ با 8 سال تفاوت!!
:D

مرضیه