Wednesday, October 28, 2009
Monday, October 12, 2009
Thursday, October 08, 2009
وقت سرخاروندن نیست. زندگی با سرعت درحال تغییره. وقتی پسرک میخوابه تازه سختره. باید ببینم که برم سریع یه چیزی بخورم که از گشندگی هلاک نشم، یا برم دستشویی. تخت خواب رو درست کنم، یا لباسام که مدال شیر بالا آورده داره رو عوض کنم یا لکه لباسای پسرک رو بگیرم یا اینکه یه دست رخت بریزم تو ماشین یا رختهایی که چند روز پیشها شستم رو تا و جمع کنم. یا اینکه برم تو آشپزخونه و ماشین رو خالی کنم و ظرفهای کثیف روی کانتر رو بچینم توش. شام هم که حتی نمیشه فکرشو کرد. در همین هیری ویری هم پسرمون بیدار میشه بدون اینکه من کاری از پیش برده باشم.
خلاصه اگه انتظار افکار روشن فکرانه دارین فکر نکنم اینجا تا مدتها چیزی پیدا نخواهد شد
خلاصه اگه انتظار افکار روشن فکرانه دارین فکر نکنم اینجا تا مدتها چیزی پیدا نخواهد شد
Friday, October 02, 2009
من در این مدت که ننوشتم بچه شیر نمی دادم. یه دست سرما خوردم، بد فنقل از من وا گرفت و دستمون بند بود. حالا خوشبختانه حال دوتایی مون خوبه.
خدا این مادرها رو نگه داره. این مدته مامانم به نوه و دختر داری مشغول بوده. دعاشم برسه به شیدا که با تاکید و تکرار فراوان قانعمون کرد که جای دور نریم و در همین دهات خودمون و نزدیک مادر و خانواده بمونیم.
زندگی سرشار از توالی شیر دادن و به بچه رسیدنه. اون وسطها هم مقداری رخت شستن و لکه گیری و الخ صورت میگیره. کلا وقت سر خاراندن نیست. واقعا مادرها قبل از پوشک یکبار مصرف و اسپریها لکه بر چطوری از عهده بر می امدن؟
پسرک دست راستشو هفته پیش تو حموم کشف کرد. یک روز هم چشماش چپ بود از به دست تازه کشف شدش نگاه کرد. این هفته هم دست چپش کشف شد.
همین ... بعدا میام بقیه ماجرای زایمان رو مینویسم.
خدا این مادرها رو نگه داره. این مدته مامانم به نوه و دختر داری مشغول بوده. دعاشم برسه به شیدا که با تاکید و تکرار فراوان قانعمون کرد که جای دور نریم و در همین دهات خودمون و نزدیک مادر و خانواده بمونیم.
زندگی سرشار از توالی شیر دادن و به بچه رسیدنه. اون وسطها هم مقداری رخت شستن و لکه گیری و الخ صورت میگیره. کلا وقت سر خاراندن نیست. واقعا مادرها قبل از پوشک یکبار مصرف و اسپریها لکه بر چطوری از عهده بر می امدن؟
پسرک دست راستشو هفته پیش تو حموم کشف کرد. یک روز هم چشماش چپ بود از به دست تازه کشف شدش نگاه کرد. این هفته هم دست چپش کشف شد.
همین ... بعدا میام بقیه ماجرای زایمان رو مینویسم.
Subscribe to:
Posts (Atom)