Lilypie Second Birthday tickers

Lilypie Second Birthday tickers

Saturday, March 01, 2008

همه چی و هیچ چی

تا حالا دقت کردین به آب ه شیری که آبش یه مدتی قطع شده بوده در میاد؟ دیدن اولش مقطع ه، تیکه تیکه میاد، انگار لوله ها هوا کشیدن؟ دیدن چند دقیقه اول آب شفاف نیست و رسوبهای لوله ها رو با خودش میاره؟ خوب جریان وبلاگ نوشتن من هم داستانه همون لوله ست. یه مدت بسیار طولانی چیزی ننوشتم، سی سال این جریان قطع بوده؛ همه چی رو هم تلنبار شده، رسوب کرده. نتیجه اخلاقی قضیه اینه که اینشالا ما هم از این یبوست نوشتاری درمیام و دچار سیالیت ذهنی میشم یه روزی.

اما در این مدت 4-5 روزه که چیزی ننوشتم چندینتا ایده نوشتاری داشتم. اولیش از دومین گردگیری گونه نوشتار خانم شین الهام گرفته شده بود. میخواستم بنویسم که خواهرجان من متوجه شدم تو از همه آدمهایی که میشناسنم کار با ارزشمندتری میکنم. البته از آقای ب باید خواهش کنیم مفاهیم نظری ما رو چک کنن ولی از نظر علمی کار یعنی نیرویی مصرف بشه که باعث تغیر یا حرکتی بشه. میخواستم بگم وقتی نوشته هاتو و مخصوصا اونهایی که در مورد هوشهای مختلفاّ رو میخونم، یا وقتی برای من (یا بقیه) کامنت میذاری و تجربیهها و دست اوردهای خودتو در میون میذاری، یه چیزی تو وجود من تغییر میکنه، یه چیری باعث میشه من زندگی رو بهتر ببینم. از خوندن تمام هوشهایی که نوشتی لذت برم و آگاه تر شدم. من اصولا نظریه های زیاد میدم و یکیش اینه که به نظر من، کاری که باعث تغییر قشری از جامعه در جهت بهتری بشه اون هم بدون چشم داشت مالی جزه با ارزش ترین "کار"هاست. در ضمن اگه آدم فقط یه کاری رو بلد باشه و در تمام عمرش فقط و فقط همون کارو انجام بده هنری نکرده؛ حالا اون کار میتونه معماری باشه یا مهندسی کامپیوتر یا هر چیزی. این هم صد البته یکی دیگه از نظریه های ماست. شجاع کسی که از ناحیهء امن تجربه ها و دانسته هاش بگذره و چیزهای جدید رو تجربه کنه!.... نتونستم جلوی خودمو بگیرم و جواب همکاران پر نخوتی رو که در مورد کار ازت میپرسن رو ندم.

اوووپسس...انگار این پست هم داره جدی میشه. مطلب دیگه که میخواستم بنویسم در مورده این بود که شدیدا احساس میکنم ضمیر ناخوداگاه ام وقتی خوابم وبلاگ میخونه یا با ضمیر ناخوداگاه دوستان وبلاگی ارتباط داره. مثلا همین چند روز پیشها و در راستای دعوت به بازی ترانه ها، یاد شعرهای سهراب افتادم و یاد ترم اول و جریان همکلاسیمون "نکنت". روز بعدش دیدم شین جان درمورد همین خاطره نوشته. آخه اگه این تله پاتی نیست پس چیه؟؟ اها راستی من شعر سهراب "من دلم میگرد.." رو نوشته بوده رو مقوام و اونم نوشته بود : "قربان دل گرفته ات بهاره جان". اون روز جلومو گرفتین مگر نه خون و خونریزی راه افتاده بود. عجب دورانی داشتیم ما. راستی آخرین باری که ایران بودم شنیدم "نکبت" اسیستان ه یکی از آتلیه های معماری ه.

یا همین خواهر مرجان خودمون که یه شب رفتم خونشون همون سالهای اول و برام کدو با پنیر درست کرد و من از اون روز عاشق مزه کدو شدم. وقتی پست "لحظه های خوب ماندنی" شو خوندم کلی متعجب شدم چون ذهن من هم در دو روز گذشتش دقیقا (و تحقیقا) درگیر همین موضوع بود. اگه اسم این دل به دل راه داره نیست پس چیه؟؟ ما در همین راستا یه سوال داریم. چطوری که بوسه اول با بقیه بوسه ها فرق داره؟ آیا میشه که حس بوسه اول یا اولین تماس تکرار بشه یا نه؟ یا اینکه باید یاد بگریم که هر مرحله خصوصیات خودشو داره؟

دو تا سوال دیگه هم دارم:

اینکه به نظر شما یبوست نوشتاری چطور بر طرف میشه؟ به عبارت دیگه چه چیزی در عالم نوشتاری مثل گلابی و پر هلو اثر میکنه؟

دومنش شماهایی که مثل من در سال اژدها (1976) به دنیا اومدین، در خودتون خصوصیات اژدهایی دارین؟ من که خیلی خصوصیات آژدهایی اون هم از مدل آتیش دارش در خودم پیدا میکنم.

دیگه اینکه افسون جان مرسی که زنگ زدی و اینجا رو میخونی. دوست جونهایی که میاین اینجا رو میخونین و کامنت محبت آمیز و تهدید انگیز میذارین (نیشخند) مرسی از حضورتون.

نکته محیط زیستی: میدونستین به ازای هر 5 دقیقه ای که زیر دوش آب گرم میاستیم 3-4 کیلوگرم، بله کیلوگرم، دی اکسید کربن تولید میکنیم؟

پ.ن.:شین جان این دفعه نمره املام چنده؟

8 comments:

Anonymous said...

بهاره عزیزم
مرسی از حرفهای محبت آمیزی که در مورد من زدی. ممنونم.احساس خیلی خوبی دارم الان. بعد از کلی کار خونه بالاخره نشستم و مردهای خونه اون اتاق مشغول بازی هستند و خوشحالم... بگذریم... در ضمن این اولین پستی بود که واقعا به نظر من اون چیزی بود که من انتظار داشتم وبلاگ تو باشه. تو متن تخصصی ننویس. متن علمی ننویس. تو توی زندگیت به اندازه کافی از اینها داری. خلائی که تو داری همینه. یه فضایی که به زبون مادری توش حرفهای خودمونی بنویسی...و این پست نمونه واقعیشه. واقعا خوشحالم که تونستی بنویسیش.
یبوست نوشتاری فقط و فقط با نوشتن رفع می شه. نوشتن و ساکت کردن قاضی درون سخت گیرت که هی می گه این به چه دردی می خوره... منم از همینجا شروع کردم. اول شروع کردم به نوشتن و بعد تغییر کردن... بنویس. بنویس و بنویس... مثل آنتی بیوتیک می شه برات ... من قول می دم

راستی طاهره قلی نزایید؟

Anonymous said...

اصلا از ذوقم نمي دونم چي بگم.. فقط مرسي كه برام پيام گذاشتي
آميتيس
http://amytis20.blogfa.com/

Anonymous said...

حالا خصوصیات سال اژدها چیه که ما هم باید داشته باشیم؟ البته می دونی که من به این چیزها اعتقادی ندارم!!!در ضمن برای نوشتن هم به خودت فشار نیار.به نطر من اگه وقتش بشه و خودت احساس ش را داشته باشی می نویسی و کیفشو میکنی.به خاطر دوستات ننویس .به خاطر خودت بنویس

Anonymous said...

من 1379 هستم ، ميدوني چه ساليه ؟ هرچي بوده كه سال گندي بوده ..راستي پست جالبي بود ولي اين جريان آب گرم و توليد فلان و بهمان چي بود ؟

Anonymous said...

بهاره جان.منظورم از برای دوستات ننویس این بود که واقعا به خاطر اینکه خانم شین و آقای الف دوستای خوبت هستن و مدام ازت میخوان که بنویسی و یا بقیه خواننده هات که وبلاگتو دنبال میکنن - در رودروایستی نمون.لحظه ای که دلت نمی خواد ننویس.من فکر میکنم هم قلم خیلی خوبی داری و هم هزار تا موضوع جالب همیشه در ذهنت داری که می تونه برای مخاطب خودش جالب باشه.حتی علمی یا تخصصی.باز هم میگم هر وقت وقتش باشه خودش میاد و احتیاجی به زور زدن نداره.فقط مواظب باش عین من معتاد نشی!!!

Anonymous said...

بهاره جون... يادته مي آمدم آن خانه ي شما.. درست بعد از آن جريان ؟ و تو هم چقدر غمگين بودي.. اما همان روزها بود كه تازه با همسرت هم آشنا شده بودي .. البته آن موقع گمانم فقط در حد چت بود... اميدوارم آنجا خوشبخت شده باشي.. دلم برات تنگ شده

Anonymous said...

خوشحالم از اینکه با نوشته ات صدای بهاره رو دوباره شنیدم
خب آدمی زاده دیگه ، گاهی دلتنگ می شه حسابی

Anonymous said...

Khahesh mikonam bahare banoo!
Man bozorgtarin nemati ke bad az bacheham daram doostaye khoobam hastan, va har vaght delam migire delam mikhad bahashoon harf bezanam, chon hes o haleshoon hamishe ba tamoome vojood baram ghabele darke ...nabayad be khodam feshar beyaram ta harfam ro bezanam ,hamashoon harf nazade hamash ro mishnavan!!!
Doroste hame az ham door oftadim ama hanooz shayad nazdiktarin delharo darim...khosh bashi va mersi ke minevisi!!!